ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

شاید .. فراموشی..

یک روز که شاید خیلی هم دور نباشد چمدانم را میبندم و همه چیز این شهر را  میگذارمو و میگذرمو راهی اصفهان میشوم، انگار که دلم را جایی حوالی زاینده رود جا گذاشته باشم،یک حس قوی همه افکارم را سمت اصفهان میکشد، انگار که آنجا نقل و نبات پخش کنند و من جا بمانم! همچین حسی شاید....!!

تهران خفقان آور شده، اینجا با همه پاییزهای دوست داشتنیش، کوه رفتنهای صبح جمعه اش، کافه های دنجش خفقان آور است... باید که بروم...بروم تا شاید همه چیز از نو آغاز شود و بدیهای مردم بد طینت این شهر فراموشم شود و  دوباره بشوم همان آدم سخت و نفوذ ناپذیر روزگار نوجوانی...شاید اصفهان کاری از دستش بر بیاید!!!


پ.ن 1:هرجایی غیر از تهران خوب است..اصفهان اما خوبتر..

پ.ن2:باور دارم که بد بودن هم هنر است!!

که از یادم نخواهی رفت...

مهدی خان شریفی عزیز

دوست خوب من، دوست خوب دیرین من، زخم هامون به کنار، حتی دیرینه بودنتون ...که آنچه یاد شما رو در ذهن من همیشه زنده نگه میداره و خواهد داشت، خوبیهاتون هست و مهربانیهاتون و حس خوب دوستی باشما و داشتن دوستی چون شما...

درسته که مدتهاست اینجا دیگه نمینویسم ولی نوشتن رو ترک نکرم و در جای دیگه با فضای نه خیلی متفاوت تر از اینجا هنوز مینویسم...(آدرس رو براتون میذارم )


و در آخر اینکه:همه از وبلاگیم و به وبلاگ باز خواهیم گشت:دی


پ.ن:از شما و همه دوستان خوبم خیلی زیاد ممنونم..


  اضافه شد:خدمت همه دوستانم چه اونایی که پیغام خصوصی گذاشتن و چه اونایی که عمومی باید عرض کنم که دلیل تنوشتن آدرسم فقط و فقط به این خاطر بود که بنا به دلایلی نمیخواستم عده ای  به آنجا دسترسی داشته باشن  و به همین دلیل معذوریت داشتم..البته برای دوستانی که خصوصی گذاشته بودند آدرس رو فرستادم.

5 روز که از پاییز بگذره...


5 مهرها را فقط یک آدم خاص میتواند از تکرار اعصاب خرد کنِ این بیست و چنده ساله تبدیل کند به یک عصر پاییزی تکرار نشدنی،تا از این به بعد یادت باشد یکی که فقط مثل خودش هست وسط گیرو دارهایِ زندگیش یادش مونده و برایش مهم بوده روزی را که "تو" متولد شدی و یه گوشه این شهر یک جشنِ آرامِ دو نفره راه بیاندازد و تو تعجب کنی که او...


اصلا فقط یک آدم خاص میتواند در روزهایی که یک پایش در دادگاهایِ لعنتی و پای دیگرش در بیمارستانهایِ لعنتی تر اینجا زنجیر شده و مشکلات مالی یه گوشه دیگر زندگیش را گرفته،یادش مونده و برایش مهم بوده روزی را که "تو" به دنیا آمدی و برایت کیکی که دوست داری را سفارش داده باشد،کادویی که دوست داری رو خریده و همه چند ساعتِ با هم بودنتان را با همه کم حرفیش بگویدو بخندانتت و در جوابِ تعجبت فقط بگوید: 

"مگه میشه یادم بره 5 روز که از پاییز بگذره به دنیا میای؟"


5 مهرها را فقط "ا" میتواند خاص کند...


پ.ن:دیروز یک سال دیگر گذشت...

بهاریه ای برای ما...


از اواسط خرداد بود که اولین شماره اش رویِ کیوسکهای روزنامه فروشی رفت تا جایِ خالیش در این سالها را پُر کند و هرماه منتظر خواندنش و خوانده شدنش باشیم و باشد...

از همین 2 هفته پیش بود که ماهنامه زنان امروز شد اتفاق خوب دکه های روزنامه فروشی...

تا یک شروع خوب برای برون رفت از این انفعال چندین ساله باشد و دیدی وسیع از مسائل و مشکلات زنِ ایرانی به مخاطبش ارائه دهد، تا شاید راهی باشد برای برداشتن سایه سنگین عفاف و حجاب از آنچه بحث پیرامون زنان نامیده میشود!!

اولین شماره اش خوب بود و امیدوار کننده هرچند که اولین شماره بودو خاصیتِ اولین شماره ها را داشت...

 

حال باید منتظر ماندو دید که این اتفاق خوب با چه کیفیتی ادامه پیدا میکند؟یا که اصلا به انتظار کشیدنِ ما برای شماره های بعدیش قد میدهد در میانِ انبوه خصومتها و سنگ اندازیهایی که از همان اول و همین اولش (از جانبِ همان ها که آنقدر دلواپس و نگرانند که از درک خیلی چیزها عاجزن) سینه سپر کرده اند تا لابد مفهومِ زن به یغما نرود؟!!

 حال آنکه مگر جز خود زنها کسی بهتر و بیشتر میتواند از مشکلاتشان،تفکراتشان،خستگیهایشان و دنیایشان  بگوید و بنویسد؟چه کسی بهتر از خودشان میتواند با تولید گفتار و اندیشه صحیحِ زنانه جامعه شان را از این آشفته بازار نظامِ مرد سالار که به هر ریسمانی برای به حاشیه راندن و در حاشیه ماندن شان چنگ میزند نجات دهد؟



پ.ن1:مدیر مسئول و سردبیر این نشریه خانم شهلا شرکت هستند...


پ.ن2:این روزها خوش میگذره ،نیمه شبهایِ هیجان انگیزیش بیشتر،کارشناسی فوتبال،کل کل ها حتی!همش خیلی خوش میگذره به هممون...