امید را باید خلق کرد...شادی را باید ساخت...اندوه انسان را به انزوا میکشاند و اگر آدمی در این تبعید به درون ها چیزی را نیابد میپوسد و برایش چیزی جز غم باقی نمیماند...
اندوه و شادی دو روی سکه زندگی آدمی هستند و گاه(شاید هم همیشه) در هم گره خورده.شادی، اندوه غمگینانه ای است و اندوه ،خود نوعی شادی.
چیزی هست که آزارت میدهد و دارد تو را از پا در می آورد...میخواهی بگریی ولی میخندی برای اینکه نشان دهی چیزیت نیست،حال آنکه هست و اینگونه است که میگوییم غم و شادی در هم تنیده اند...
این کش قوسها باعث متلاطم شدن روح میشوند...شادیهایی که میدانی نمیمانند و جایشان را به اندوه میدهند و غمهایی که میدانی به زودی رخت بر خواهند بست از روزگارت...آری این است سرنوشت آدمی...
گاه می اندیشم که شاید اصلا حقیقت دنیا اندوه است و ماموریت انسان این که از میان این حقیقت، شادی،امید و خوشبختی را بیابد...
ویا شایداصلا حقیقت چیزی دورتر و فراتر از تصورات ماست...
هر چه هست و هر چه باشد، این ماییم انسان،انسانی که خلق میکند،می آفریند و طرحی نو در می اندازد و چه کشفی بهتر از و زیباتر از"امید" ...
هرچند حقیقت و اصالت امید خود مورد بحث است ولی هرچه هست نیروییست که ما را به زندگی وامیدارد ،حتی اگر دروغی بیش نباشد...
پ.ن:معنی نوعی دیگر از دلتنگی را حالا میفهمم...دلم تنگِ عزیزیست...
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من وساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم.
سلام...
منم میام تا بنیادش براندازیم...
قبول... بیا ولی از الان بگم این بی پدر یک خورده بنیادش سفته وسخت ور میفته ها...
میام...حالا یا اون مارو ور میندازه یا ما اون رو...
من به همین سادگیها نمیترسم،اگه با خودش گربه نداشته باشه
درود بسیار رفیق...
خوبین؟
آفرین... نوع ِ نگارش و مفاهیم ِ پستتان مرحبا دارد... آفرین...
سلام...
ممنون،بله خوبم.امیدوارم شما هم خوب باشید...
سپاسگزارم...شما لطف دارین به بنده...
گربه.... مگه از گربه؟ می ترسی؟
بله گربه...
بله شدیدا از گربه میترسم از همون دوران کودکیم...
و متنفرم از این موجود...
خدا میدونه که چه آبروها از خانواده و دوستان من نبردم سر این گربه و چه جیغها که نکشیدم و دیگران رو به وحشت ننداختم!!!
خوبه فردا سپاه یک گردان ویژه به نام (گ.گ.پ.و) درست می کنه...
کامل مخفف میشه گردان، گربه های، پاسدار، ولایت
والا بعید نیست از اینا،کافیه نقطه ضعفِ آدم رو بدونن تا دقیقا ازت سوء استفاده کنن...غیر انسانی و کثیف...
ناگفته نماند که منم کم از جانب یکسری آدمها که نقطه ضعفم رو میدونستن کم اذیت نشدم...
ان مع العسر یسری
هر فرازی را فرودی
و هر پستی را بلندی است
عینا همین سیگنال سینوسی در زندگی ما نیز برقرار است
پس بر داشته هایمان دلشاد و بر نداشته هامان غمگین نشویم
اگه بشه، خیلی خوب میشه
به نظر من انسان متفکر و قلم با انتقاد و دیدن کاستیها عجین است و به تبع غمگینتر
عرض تبریک به خاطر پن.
سلام...
ایشالله شما برامون بگین از حسهای خوبتون...
بله از منظر آیات قران هم که نگاه کنیم همین گونه است...
اتفاقا چند روز پیش داشتم روی نمودارهای سینوس و کلا بحث مثلثات مطالعه میکردم،لامصب ها وقتی به بحث انتگرال که میرسند عجیب سخت میشوند(در زندگی هم...)
اگه بشه و بتونیم درک کنیم این رو عالی میشه...
ممنون رفیق،ممنون
تا وصل به مبدأ آفرینش نشوی و تا تکلیف خود را ندانی و تا آن را خالصانه به جا نیاوری، به هیچ امیدی امید نیست.
تکلیفی روشن نشده تا بدانیم دوست من...ما را بلاتکلیف در این دنیا رها کرده اند...
هر کس نظریه ای میدهد بنا به برداشت خودش...سردرگم و کلافه ایم...
این جمله "به هیچ امیدی امید نیست"بیان کردنش بدین گونه جای دقت بیشتری دارد...
تا وصل به مبدأ آفرینش نشوی و تا تکلیف خود را ندانی و تا آن را خالصانه به جا نیاوری، به هیچ امیدی امید نیست.
تا وصل به مبدأ آفرینش نشوی و تا تکلیف خود را ندانی و تا آن را خالصانه به جا نیاوری، به هیچ امیدی امید نیست.
سلام خواهر خوبم
من هم موافقم که غم و شادی در هم تنیده اند اما امید را باید ساخت.به دست آورد.اما با کدامین انگیزه؟ و قتی زندگی را یا بهتر بگویم این زندگی سگی را و شاید به قول خودم زنده مانی را برایت می کنند عاقبت یزید! و اگر حرفی یزنی یا ناراحتی ات را بروز دهی می شوی هر آنچه که آنها می گویند! دیگر جه جای امیدی برایت یا برایم باقی می ماند!؟ امید را چگونه بسازم؟ از کجا نشانی اش را بجویم؟ من که جز تیرگی و تباهی چیز دیگری نمی بینم! آنقدر تیرگی و تباهی که شاید تنها امیدم یا امیدمان مرگ باشد! نمی خواهم از مرگ و نامیدی بگویم.نمی خواهم از تلخی بنویسم.اما...نمی دانم.تو بگو شاید تو کمی آرامش به جانم بریزی!؟ سبز باشی
سلام به برادر عزیزم...
درسته تموم این تیرگیها و ناراحتیها وجود داره و همین ها هم هست که آدم رو به غم و اندوه فرو میبره،با وجود همه اینها باید امید را ساخت و شادی را جست وجو کرد اگر این عاقبت یزید و زندگی سگی نبود که اصلا نیازی به این صحبتها هم نبود...با تمام سختیها و مشکلاتی که وجود دارد انتخاب با ماست میتوانیم همچنان غرق در این سیاهیها بمانیم یا اینکه در این تبعید به درونها چیزی بیابیم...
اینکه بدانیم هیچکدام از غمهایمان باقی نمیمانند خود نوعی امیدواریست برایمان...
ما مجبوریم که در میان تمام این مشکلاتی که فرموده اید امید را خلق کنیم و شادی را بسازیم...اگر میخواهیم زندگی کنیم مجبوریم...
ما را به خواست خود در این دنیا نیا ورده اند ولی حال که هستیم و وجود داریم بهتر است زندگی کنیم و تسلیم نشویم و تا جایی که ممکن است به دلخواه خودمان...
ما در مبارزه ای دائمی با نا امید شدن و بی انگیزگی به سر میبریم...حقیقت زندگی همین است و هر بار باید طرحی نو در اندازیم...
امیدوارم که آرامش به وجودتان بازگردد.این نا امیدیهای لحظه ای طبیعیست و من هم گاهی دچارش میشوم...
دقیقا دیدگاهت را می دانستم که نظر را نوشتم. با این گمراهی که داری، (خودت گفته ای که: تکلیفی روشن نشده تا بدانیم) به دنبال هیچ امیدی نگرد و باز هم تاکید می کنم:
تا وصل به مبدأ آفرینش نشوی و تا تکلیف خود را ندانی و تا آن را خالصانه به جا نیاوری، به هیچ امیدی امید نیست.
خب فکر نمیکنم شما دقیقا دیدگاهم رو بدونید و من هم نیازی به گفتنش نمیبینم...
شما بذار به حساب گمراهی،برایم اهمیت چندانی ندارد راستش...
چیزی که شما گمراهی تعریفش میکنید برای من معنای دیگری دارد...
و من هم باز بر پاسخی که به کامنتتان دادم تاکید میکنم.
و چه راحت در جایگاه قضاوت مینشینم و در مورد به راه یا گم راه بودن دیگران قضاوت میکنیم؟؟؟؟؟
قضاوت جایگاه خداوند است و به همین علت اکثر قضات دوزخیند و البته قاضیان راستین در بهترین جایگاهها قرار دارند.
امان از قضاوت در هنگامی که پیش فرض نیز وجود دارد، وای بر چنین قاضیانی!!!!
سلام..
بله دقیقا همینطور هست،خیلی راحت در جایگاه قضاوت افراد قرار میگیریم،بدون اینکه حتی چیزی بدانیم از آنها...
امان از قضاوتها نا بجایمان...
ممنون دوست خوبِ من...
خودت به گمراهی اعتراف کرده ای:«تکلیفی روشن نشده تا بدانیم». تو خود را نادان از تکلیف معرفی کرده ای و این یعنی گمراهی.
تا وصل به مبدأ آفرینش نشوی و تا تکلیف خود را ندانی و تا آن را خالصانه به جا نیاوری، به هیچ امیدی امید نیست.
سلام خواهر خوبم
حال شما؟ برایت آرزوی شادی روزافزون دارم.
میگم فکر کنم بد نباشه بیای و یه مشت « خر » البته بلا نسبت ببینی! سبز باشی
سلام خواهرم
کجایی تو؟
به گفته ی دوست نازنینم:
اصالت در هستی با اندوه است.
به باور من اندوه و آگاهی همزاد یکدیگرند
و من نیز با گفته دوست نازنینتان موافقم...
...