ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

بی عنوان...

                                     


خواستم چیزکی بنویسم ولی بهتر دیدم مقدمه چینی نکنم و فقط بگویم:بدرود.

دیگه نخواهم نوشت...باید از خیلی چیزها و خیلی آدمها دور باشم...

حرف زیاد هست،دردهم ولی من اهل ناله کردن نیستم...

پس بدرود...


+شاید روزی دوباره تصمیم بگیرم که بنویسم،نمیدونم کی...

++اینجا دوستان خوبی رو به من هدیه داد که هیچ وقت فراموششون نخواهم کرد:

آقای ایزدیار عزیزو محترم...مهدی شریفی نازنین...هوشنگ خانِ عزیز و همیشه همراه،دوست... حمیدخانِ مهربان...و صد البته پوریا کافِ عزیز که واقعا متفاوت با همه همسالانش هست و من خیلی دوستش دارم...

برای هر 5 عزیز دوست داشتنی بهترین ها رو آرزو میکنم...

نظرات 5 + ارسال نظر
ایزدیار دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 00:17 http://ezadyar91.blogsky.com

سلام خواهر خوبم
امیدوارم که خوب و خوش و خرم باشی و با حضور دوباره در دانشگاهُ انشاءالله روزگار بر وفق مراد باشد.راستی از اظهار لطف و مهربانیت هم سپاس.اما نمی دانم آیا این کامنت را می خوانی یا نه!؟ به هر حال برایت بهترین ها را آرزومندم و امیدوارم که هم در درس و هم در زندگیُ توفیق هماره یار و همراهت باشد.تا روزی که دوباره شاهد حضورت باشم سبز و پیروز و سربلند باشی و با دلتنگی من هم باید بگویم: بدرود.

امیرعلی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:32

دوش در خلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دوش می آمدو رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود..

من هنوز هیچ حلقه ای رو به حلقه خودمون،من،شما و بقیه بچه ها ترجیح نمیدم امیر..بیست ساله هم نشده بودیم هنوز ولی چقدر بزرگ بودیم،هممون..
چقدر یاد گرفتم،هر یک سالش به اندازه چند سال بزرگ شدم،فهمیدم..
آره امیر علی من هیچ جمعی رو ترجیح نخواهم داد به حلقه بچه های خ.ن.ط..به مرام و معرفتشون..
فردا اولین نفری که برسه کنار کله مشاهیر منم..دلم خیلی واسه هممون تنگ شده،برای شوخی و خنده هامون ،واسه بحثای سیاسیمون،اجتماعیمون،واسه فلسفیدنهامون،برای دخترِ لوسِ عینکی خوندنهای ش حتی واسه نگاهای غضبناکِ م.ح ب..

پس تا فردا رفیق..

H.K پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:09 http://http://pelikanch.blogsky.com/

سلام زهرای عزیز...
تو هم ساکت شدی!
نمی پرسم چرا...چون می دانم!
و به نظرم این گونه پرسش ها جزو احمقانه ترین پرسش ها میباشند!(صرفا از جانب خودم عرض می کنم نه دیگری).
در هر صورت با ما در تماس باش...

سلام حمید خانِ مهربان...
برای مدتی،بله..ولی در کل،نه..
جدی میدونید؟!کی بهتون گفته؟
البته که در تماسم با شما رفیق...

H.K جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 14:47 http://http://pelikanch.blogsky.com/

منافقین و ایادی صدام به من گفتند

یکی جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 16:48

زهرای سرما خورده با صدای گرفته و چشای نیمه باز.اینجوریشم قشنگی.
مواظب چشمای رنگ پاییزت باش دختر پاییزی.
امروز کنارت خیلی خوش گذشت زهرا جان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد