امروز 23ساله شدم...
5مهر ها می آیند و میروند به سرعت...
5مهرها دچار خود درگیری میشوم احساس پوچی میکنم پر میشوم از خالی...
5مهرها غریبند ...بی رحمند...در گوشم فریاد میزنند...بر سرم هوار میشوند...ازم نتیجه میخواهند...
وقتی فکر میکنی به 23سالگیت به اندوخته ات به جایگاهت به ....به یکباره خالی میشوی...
پ.ن:چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد***من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
با اومدن پاییز با جون گرفتن دوباره ماه مهر باز همون حس مذخرف لعنتی تو وجودم جون میگره
نمیدونم چیه شاید یه جور دلتنگیه که از اولین روز دبستانم باهام بوده... یادش بخیر غوغایی کردم روز اول مدرسه همه رو درگیر کرده بودم خاصه مامانمو بنده خدا چقد تلاش کرد تا تونست منو سر کلاس بشینونه...یه ماهی طول کشید تا بلخره کنار اومدم با مدرسه ...
دوران دبستانم همیشه درگیر بودم راحت تموم نشد سر هر ناملایمتیی برنامه داشتم که البته کاملا حق باهام بود...گذشت تا دوره راهنمایی که سال اولش در آستانه اخراج از مدرسه قرار گرفتم سر یه دعوا یه اشتباهی که از جانب یه معلم سر زده بود که حاضر به پذیرش هم نبود وقتی تذکر دادم بهش به مذاقش خوش نیومد انگاراینجور شد که دعوا بالا گرفت ...مامانمو خواستن که مامان محکم پشتم وایسادو ازم دفاع کرد...یادم نمیره هیچ وقت بهم گفتن یا باید جلوی جمع بچه ها از اون معلم عذر خواهی کنی یا اخراج!!!!منم گفتم جلوی جمع عذر خواهی نمیکنم اخراجم کنید...(البته اخراج هم نشدم)
دبیرستانمم همچین با آرامش نگذشت بخصوص دوران پیش دانشگاهیم که فقط دو سه ماه از سال تحصیلیو سر کلاس بودم...
تا دانشگاه ...بدترین دوران زندگیم دوران دانشجوییم بود بازم برعکس همه !!!حس تنفرم هیچ وقت فرو کش نمیکنه از مسئولین دانشگاه از کار منداش از اساتیدیش از...
روزایی که قطعا همیشه به بدی ازشون یاد خواهم کرد ...
از نظر من دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی بدترین دانشگاه ایران که چه عرض کنم کره زمینه!!!!!!!!!!!!مسئولین چاپلوس جان بر کفش که از همه بدترررر
اصلا یاداوری خاطرات مذخرف دانشجوییم باعث شد این پستو بزنم ...
عوضش دوران طلایی تحصیلم دوران دبستانم بود یکه تازی میکردم تو مدرسه
این روزها خبر از اختلاسی بزرگ است...البته ماهم هستیم ولی مثل همیشه انگار نیستیم
مثل همیشه ریز میبینندمان یا اصلا نمیبینند ...
خودشان میگویند خودشان تکذیب میکنند خودشان رسانه ای میکنند خودشان ...ما هم هستیم انگار...گاهی اوقات از افکار عمومی هم صحبت به میان میاید ...
میگویند باید موضوع روشن شود برای همان افکار مذکور ولی فقط میگویند مثل همیشه ...
مطمئنم ما فقط در این حد خواهیم فهمید که اختلاسی شده نه بیشتر
دست آخر هم تقصیر می افتد سر جریان انحرافی یا سران فتنه ... آمریکا و اسرائیل هم که جای خود را داردند در همه گند هایی که بالا می اید وخواهد آمد... مثل همیشه...
و ماهم هستیم مثل همیشه ...بدون وجود...
این هم تمام میشود البته با تدبیر آقا و هوش و ذکاوت ایشان ونکته سنجی هایشان و از این چیزها خلاصه وآخرش هم مارا به این نتیجه میرسانند که اگر این رهبر فرزانه نبود ما در کفر و بی تدبیری و بی دینی و خنگی و...مرده بودیم وباید خدا را مثال همیشه شاکر باشیم از خلق این انسان آسمانی!!
و ظاهرا ما هم هستیم ولی بدون...
مو پریشانهای باد
با هزار دامن پر برگ
بیکران دشتهارا درنوردیده
میرسد اهنگشان از مرز خاموشی:
ساقه های نور میرویند در تالاب تاریکی.
رنگ میبازد شب جادو.
گم شده آینه در دود فراموشی.
در پس گردونه خورشید گردی میرود بالا زخاکستر.
وصدای حوریان و مو پریشانها می آمیزد
با غبار آبی گلهای نیلوفر:
باز شد درهای بیداری.
پای درها لحظه وحشت فرو لغزید.
سایه تردید در مرز شب جادو گسست ازهم.
روزن رویا بخار نور را نوشید.
قطعه ای از" گل آینه" سهراب سپهری.
پ.ن:شاید این روزها را هم دیدیم!به هر حال امید وارم که اگرنباشم چه کنم؟!