ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

این سالهای بد،این روزهای بدتر...

-در این روزها، هیچ چیز به اندازه دو دست خالی که با هربار به در بسته خوردنش در هر بار تلاشش بیشتر و بیشتر خالی بودنشان را به رخم می کشند برایم عذاب آور نیست...دستهایی که بی رحمانه رژه میروند در شبانه روز ذهنم  و انگار مامورندبه عذابِ وجدانی که همینطور نزده هم  میرقصد چه رسد به اینکه دو دست خالی تحریکش هم کند... و همیشه در پسش مرور خاطراتی است که تَهش هیچ نیست جز باری که هر شب روی دوشم سنگینی میکند،جز خوابی که در چشم ترم میشکند...

وشبهام...شبهایی  که امید خلق میکنم،شبهایی که پر شده  از دو دوتا چهارتا هایم تا که میانبری پیدا کنم برای جبران روزهای رفته،روزهایی که به ناحق از من گرفتندشان...پیدا کردن راهی که تکرار نشوند این دستها،این عذاب وجدانِ دردناک،این بار سنگینِ روی شانه هام درماه ها  و سالهای زندگیم...


-در این روزها،به بیست و چهار سالگی خیلی ها فکر میکنم،به بیست و سه سالگی خیلی ها،به بیست و پنج،شش و هفت سالگی خیلی های دیگر،به کارهایی که در این سن انجام داده اند،به خودم فکر میکنم و به دستهایم که خالیست و روزهایی که خیلی سخت گذشت،روزهایی که تنها ی تنها گذراندمشان،روزهایی که اگر هیچ نداشتند حداقل بزرگم کردند،آدم روزهای سختم کردند و یادم دادند بار غمم رو خودم تنهایی به دوش بکشم ، حالا آنقدری هستم که بتونم مشکلاتم را حل کنم،حداقل بدون درگیر کردن خانواده ام...


-در این روزها،به خودم زیاد قول میدهم،با خودم زیاد اتمام حجت میکنم،از خودم خیلی زیاد انتظار دارم،باید و نباید برای خودم زیاد درست کرده ام...

نمیدانم این قول به خود دادنها آخرش به جایی میرسد یا نه،نمیدانم که این خواستن ها توانستنی را به دنبال دارد یا که مثل همیشه فقط دچار ضرب المثل هاییم...


 در این روزها،بیش از هر وقت دیگری میترسم از فرسودگی،بیهودگی و تکرار خودم... 


پ.ن1:خدا رحمت کند سه کوهنوردی که در کوههای پاکستان آرام گرفتند،خاصه آیدین بزرگی را که هم دانشگاهی و هم دانشکده ایم بود،چند روز پیش داشتم یکی از دست نوشته هایش را میخواندم،علاوه بر درس خون بودن و ورزشکار بودن قلم خیلی قویی هم داشته...

"در بزرگداشت آیدین بزرگی"متنیست که دوست خوبم جناب هوشنگ برای آیدین عزیر نوشتن...


پ.ن2:بلخره تمام شد این 8 سال لعنتی...برای من که از 88 به بعدش خودِ جهنم بود،فقط خدا میدونه...

امروز داشتم در جایی آنچه در این 8 سال بر سر ایران آمده را میخواندم...بعید میدانم دستاوردهای دولت پاک جناب آقای رئیس قابل جبران باشد!!!

احمق فرض شدن خیلی دردناک است...خیلی...




نظرات 8 + ارسال نظر
روز های مجردی من یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:25 http://shakoor.blogfa.com

اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی
بدست خواهی آورد . . .

دوست عزیزم آپم خوش حال میشم سر بزنی

امیرعلی.ع دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:03

زهرا جان سلام.حال و احوالت دختر؟
عزیزم راه میانبرت همونیه که هفته ی پیش بهت گفتم.یعنی من دو ساعات تو اون گرما برای شما قصه تعریف کردم دیگه؟تو انتخابت محدوده بخاطر شرایطی که داری.باید زود تصمیم بگیری چون وقت زیادی هم نداریم.حالا تصمیم با شماست.
اینقدر خودتو اذیت نکن.تویی که من میشناسم همه چیزو مطابق میلش درست میکنه اگه باز آتیش نسوزونه
پ.ن:برای آیدین خیلی متاثر شدم.کم و بیش ازش شنیده بودم.خدا هر سه نفرو رحمت کنه.
پ.ن:هنوز باورم نمیشه که این مردک رفته.از 88 به بعد برای همه مردم جهنم بود به خصوص دانشجو جماعت.

سلام.
من که به شما نگفته بودم دو ساعت تو آفتاب وایسین و برای من قصه تعریف کنید رفیق،اتفاقا من خودم خیلی عجله داشتم و خیلی دیر رسیدم جایی که باید میرفتم.البته از راهنماییها و دلسوزیتون خیلی خیلی ممنونم ولی همونطور که گفتین تصمیم با من هست.
در ضمن آدم هر حرفی رو نمیاد تو کامنت دونی وبلاگ بگه،نه؟کامنتدونی جای گفتن مسائل شخصی دیگران نیست...
به هر حال ممنون دوست عزیز...

پوریا پرانا پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 http://s-pourya-salehi.mihanblog.com

درد

آهان!بله درد...
البته کلی ایهام دارها:دی

هوشنگ پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:27

سلام
امان از بازبینی مجدد خاطرات رفته و روزهای گذشته
به قول معروف
مخور غم گذشته گذشته ها گذشته، هرگز به غصه خوردن گذشته برنگشته
متاسفانه این دنیا میانبر نداره، اگه داشت الف و نون بزرگش تا حالا اینجا رو گل و بلبل کرده بودن
برای همه داره میگذره اونم به سرعت و بطالت، اگر همه نه، حداقل خیلیا، پس چی؟
اینم غم نداره
در این روزها مهم آدم بودنه، هر کی آدمه و آدم میمونه با توجه به این همه مصیبت، قابل تقدیره
24 و 25 و 32و 33 و 43و 55و 98 هم مهم نیست
در این روزها باید از یه جایی شروع کرد از برنامه ریزی و خط کشی خوشم نمیاد
تکرار، انگار ورطه ایه که گزیری ازش نیست، اما همه میگن هست
پن1: خدا رحمتشون کنه، این بزرگان رو، از اننتشار مطلب ممنون
پن2: ها والا، راحت شدیم، روزی که رفت، خواتم تو وبلاگ بنویسم: برو به درک!!!
خفه شدیم، این چند سال، چقدر باید تجربه کسب کنیم
والله اعلم

سلام.
امان،نگذشته رفیق،نگذشته...مدام داره تکرار میشه،وصله به الآنم به آینده...
آهان:دی.کلا هیچی غم نداره دیگه!!اصلا بزن بریم صفا:دی
اوهوم آدم بودن مهمه و سخت ولی نه برای همه...
باید شروع کرد اگه هربار به در بسته نخوری...
نه گریزی نیست از تکرار...
پن1:خدا رحمتشون کنه،ممنون از شما...
پن2:کاش بره به درک،فعلا که درگیر کارهای دانشگاه جدیده...

ایزدیار جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 http://ezadyar91.blogsky.com

خواهر خوبم سلام
نمی دونم چرا!؟ اما حس می کنم در این دست های خالی، فکر و خیال، عذاب و بدبختی و مصیبت، انگار هم دردیم! منم چه شب ها که با فکر و خیال به بیداری سر کردم و این وضع همچنان ادامه دارد؛ تا کی؟ نمی دانم.من هم هزاران بار از خودم پرسیدم: چه فایده ای داشته یا دارد این زنده بودنم!؟
خدایا شکر که این هشت سال به معنی واقعی«کثافت!»گذشت.حقیقتاً سیاه ترین و خفت بارترین سال هایی بود که بر ما و میهن گذشت! و در پایان، دردمندانه باز باید با شما همراهی کنم که:«آری، احمق فرض شدن، حقیقتاً دردناک است.»
امید که چون همیشه سبز باشید و عیدتان هم مبارک.

سلام به آقای ایزدیار عزیز...
انگار...
همیشه براتون دعا کردم،دعا کردم که تموم بشه این همه سختیاتون،گاه خیلی فکرم مشغول میشه...
به این نتیجه رسیده ام که زنده بودن هیچ فایده خاصی ندارد،اون هم با این همه شک و تردید...

برای من به معنای واقعی سیاه بود،سیاه و سخت...
سالهاست که احمق فرض میشویم...
عید شما هم خیلی زیاد مبارک...

ایزدیار دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:31 http://ezadyar91.blogsky.com

با سلام به شما خواهر خوبم
سپاس از حضور سبز شما در غرور پارسی و ابراز لطفی که در حق بنده داشتید.اما خواهر خوبم گاهی وقت ها دیر آپ کردن شما موجب نگرانی میشود.من گاهی بارها به ریشۀ روشنایی سر می زنم ولی هر بار...! به هر حال برای شما توفیق، شادکامی و بهروزی آرزومندم.و البته مثل همیشه سبز باشید

سلام آقای ایزدیار عزیز...
سپاس از شما که مینویسید،با همه سختی ها و مشکلات...لطف را که شما همیشه در حق من دارید برادر..
نگران نشین برای دیر آپ کردنم،اینجا معمولا دیر به دیر به روز میشه...
این روزها کمی آشفتگی دارم ،نمیتونم حواسم رو برای نوشتن جمع کنم،میترسم بشه نک و ناله و من این رو نمیخوام...
چه آرزوهای خوبی،من هم برای شما ایامی به کام و آرام رو آرزو دارم...والبته مثل همیشه سبز بودن...

ابهر.زنجان شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:14 http://www.ensanvaensaniyat.blogfa.com/

درود هموطن خسته نباشی.
یه چت رومی راه اندازی شده برای گفت و گوی میان هم وطنان. امکانش هست که آدرسش رو تو وبلاگتون هم بذارید یانه؟!؟

هوشنگ جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:08

نظر که نمیشه داد ولی خوندم، خوب نوشتید

سلام رفیق...
نظرات رو بستم تا کسی ازم نپرسه که چی شده زهرا؟چون هنوز تو بهت واقعیتهای تلخی بودم که شنیدم،چون ظرفیت پاسخگویی به سوالات احتمالی دوستانم رو نداشتم...
ممنون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد