آقا رضایِ محترم:
مخاطب تازه روشن شده این روزها،
ممنونم از لطف و محبتی که به من دارید،سپاس فراوان...
باور کنید دست و دلم به نوشتن نمی رود این روزها ،از طرفی به ننوشتن هم اعتقادی ندارم،برای من همانقدر که موقعیتِ اجتماعیم مهم هست و فکرم رو شب و روز مشغول کرده،همونقدر هم نوشتن درباره مسائلی که فکر میکنم پرداختن بهشون از اوجب واجبات است مهم و
ضروریست ...(که راهی جز نوشتن هم نداریم)...پس این نبودن موقتی است.
همیشه نیت و هدفم از وبلاگ نویسی پرداختن به موضوعاتی جز مسائلی که صرفا با نام زنان گره خورده و اغلب نوشته هایشان را تشکیل میدهد و آنها را تا آنجا که توانسته از اندیشیدن بر حذر داشته،بوده و تلاش کردم اگر قرار است ساختار شکنی ای اتفاق بیفتد(که هدف همین بوده) به واسطه اندیشیدن وتفکر کردن باشد ..چه اینجا که وارد سومین سالش شده و چه و بلاگ قبلیِ گروهیمان که هفت سالگیش را تجربه میکند...
و همیشه به اینترنت به چشمِ یک رسانه نگاه کردم برای گفتن حرفهایی که هیچ وقت اجازه و فرصتِ گفتنشان را در هیچ محفل رسمی و عمومیی نداشتم(یم)...حرفهایی که سیاسیند،اجتماعیند،فرهنگیند،فلسفیندو...همان حرفهایی که باید گفته شوند و جز اینجا جایِ دیگری برای به گوشِ عموم رساندنشان (به نیت آگاهی)نیست...
امیدوارم اینگونه که میگویید بوده باشد(م) که هدف هم همین بوده،بسیار متشکرم از حرفهای دلگرم کننده تان رفیق...
+راستش آبان شلوغی را در پیش دارم، از این شلوغی ها که کم شود،چشم،هستم...
++همچنین تشکر از امیر علی خان و مریم جانم...
خواستم چیزکی بنویسم ولی بهتر دیدم مقدمه چینی نکنم و فقط بگویم:بدرود.
دیگه نخواهم نوشت...باید از خیلی چیزها و خیلی آدمها دور باشم...
حرف زیاد هست،دردهم ولی من اهل ناله کردن نیستم...
پس بدرود...
+شاید روزی دوباره تصمیم بگیرم که بنویسم،نمیدونم کی...
++اینجا دوستان خوبی رو به من هدیه داد که هیچ وقت فراموششون نخواهم کرد:
آقای ایزدیار عزیزو محترم...مهدی شریفی نازنین...هوشنگ خانِ عزیز و همیشه همراه،دوست... حمیدخانِ مهربان...و صد البته پوریا کافِ عزیز که واقعا متفاوت با همه همسالانش هست و من خیلی دوستش دارم...
برای هر 5 عزیز دوست داشتنی بهترین ها رو آرزو میکنم...
اول مهر هم یکی از همان کلیشه های تقویم است که اتفاقا نوستالژیک هم هست...یک نوستالژیک کلیشه ای...
+ چقدرهم زیاد دچاریم به این کلیشه ها...
++امسال بیشتر از هر سالی اوایل مهر را دوست دارم...اصلا پاییز را...به گمانم در هفتمین روزش باشد که یکسالگی یک حس را تجربه میکنم...