ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

شکست...

چه طعم تلخ گزنده ای داره شکست...

آنقدر تلخ که سالها در خاطرت میماند...

چرا آنقدر که شکستها ماندگارند پیروزیها نیستند؟

چرا آنقدر که شکستها تلخند موفقیتها شیرین نیستند؟

چرا آنقدر که زیاد شکست میخوریم کم برنده ایم؟؟؟

چرا همیشه در زندگی تلخیها پیروزند؟

چرا...؟

درباب نمایشگاه کتاب...

امسالم با کش وقوسهای فراوون بلخره تصمیم گرفتم یه سرکی به نمایشگاه (کتاب)بزنم ودر این گشت و به اصطلاح گذار خواهرم هم همراهیم کرد یعنی اصلا بیشتر بخاطر اون بود که منم رفتم...که تصمیم هم بر این شد که با وسایل نقلیه عمومی بریم دیگه از وضعیتی که مترو داره و شما هم بهتر وبیشتر از من میدونید نمیگم و میگذرم ...خلاصه باهر بدبختی بود رسیدیم نمایشگاه از سالن ناشران عمومی شروع کردیم به بازدید.چند تا سالنی رو که بازدید کردیم چیز جالب توجه این کتاب مردان مریخی زنان ونوسی(یا بلعکس)بود که تغریبا بیشتر غرفه ها این کتابو با طرح جلدهای متفاوت داشتن گذشته از این کتاب دیوان حافظ همراه فال -مفاتیح الجنان -کتب مربوط به تاریخ ایران بخصوص دوران مشروطه ودیوان دیگر شعرا از نظامی وخیام گرفته تا پروین اعتصامی و سهرابو... 

چند تا سالن بقیه هم اختصاص داشت به کتابهای ولایی ومربط به ولایت فقیه و از این جور چیزا که حوصله دیدن نداشتیمو گذشتیم ازشون . دیگه راه خروجو در پیش گرفتیم چون فایده نداشت چند تا کتابی که من میخواستم  نبود یعنی انتشاراتیش اصلا امسال غرفه نداشت  و به سه عدد کتاب خوشنویسی اکتفا کردم .کتابی هم که خواهرم میخواست  حدود 26000تومان قیمت داشت که من نذاشتم بخره چون پولشو واسه روز مادر میخواستیم و گذاشتش برای بعد...

میگفتم همینطور که بیرون میرفتیم به کتابی تحت  عنوان "حوادث انتخابات88"که سه جلد بود وبسیار قطور!!!!!!! بر خوردیم در حالی که تعجب کرده بودیم به پوز خندی اکتفا کرده ورد شدیم که جلوتر پوزخندمون تبدیل شد به یک خنده کامل...دیگه اینکه از سالن کتب دانشگاهی هم دیدن کردیم و راهی منزل شدیم با بدنهای نیمه جان وپادرد وحشتناک... 

نتیجه گیری1:از نمایشگاه کتاب فقط پادردش واسه آدم میمونه البته تجربه شخصیم اینو بهم میگه

نتیجه گیری2:نمایشگاه کتاب هر سال به درد نخور تر از سال قبل... دینگ دینگ

شروع...

شروع به نوشتن کردن در این دنیای مجازی @دنیایی که نه سر داره و نه ته هم ...

به هر حال من شروع کردم واین مهمه که حالا جایی رو دارم واسه دغدقه هام  @واسه هر چیزی که دلم بخواد راجع بهش بنویسم و ...

حالا دیگه خودمونم داریم میشیم مجازی!!!گاهی اوقات فکر میکنم اینطوری حتی بهتره برای مایی که خیلی نمیتونیم حرفامونو راحت رودر رو بگیم هر چند که تو این دنیای غیر واقعی هم طعم آزادی رو نخواهیم فهمید... خواستم بگم این نیز بگذرد دیدم نمیشه نمیتونم  نباید بگذره ...

پ.ن:اولین نوشته ها خیلی پر بار نیستن  فقط یه اعلام شروع کوچیکه که خیلی هم نمیشه پر حرفی کرد