-
شاید .. فراموشی..
جمعه 13 شهریورماه سال 1394 22:04
یک روز که شاید خیلی هم دور نباشد چمدانم را میبندم و همه چیز این شهر را میگذارمو و میگذرمو راهی اصفهان میشوم، انگار که دلم را جایی حوالی زاینده رود جا گذاشته باشم،یک حس قوی همه افکارم را سمت اصفهان میکشد، انگار که آنجا نقل و نبات پخش کنند و من جا بمانم! همچین حسی شاید....!! تهران خفقان آور شده، اینجا با همه پاییزهای...
-
که از یادم نخواهی رفت...
شنبه 30 خردادماه سال 1394 01:58
مهدی خان شریفی عزیز دوست خوب من، دوست خوب دیرین من، زخم هامون به کنار، حتی دیرینه بودنتون ...که آنچه یاد شما رو در ذهن من همیشه زنده نگه میداره و خواهد داشت، خوبیهاتون هست و مهربانیهاتون و حس خوب دوستی باشما و داشتن دوستی چون شما... درسته که مدتهاست اینجا دیگه نمینویسم ولی نوشتن رو ترک نکرم و در جای دیگه با فضای نه...
-
5 روز که از پاییز بگذره...
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 19:07
5 مهرها را فقط یک آدم خاص میتواند از تکرار اعصاب خرد کنِ این بیست و چنده ساله تبدیل کند به یک عصر پاییزی تکرار نشدنی،تا از این به بعد یادت باشد یکی که فقط مثل خودش هست وسط گیرو دارهایِ زندگیش یادش مونده و برایش مهم بوده روزی را که "تو" متولد شدی و یه گوشه این شهر یک جشنِ آرامِ دو نفره راه بیاندازد و تو تعجب...
-
بهاریه ای برای ما...
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 19:55
از اواسط خرداد بود که اولین شماره اش رویِ کیوسکهای روزنامه فروشی رفت تا جایِ خالیش در این سالها را پُر کند و هرماه منتظر خواندنش و خوانده شدنش باشیم و باشد... ا ز همین 2 هفته پیش بود که ماهنامه زنان امروز شد اتفاق خوب دکه های روزنامه فروشی... تا یک شروع خوب برای برون رفت از این انفعال چندین ساله باشد و دیدی وسیع از...
-
برایِ قصه هایِ عاشقانه ی غمگینِ شبیهِ همِ این روزها ...
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 11:39
تو یادت هست که قصه از کجا آغازیدن گرفت ؟ تو بودی یا من که جسارت کرده بودیم؟جسارت کرده بودیم و تصمیم گرفته بودیم وخرده فرمایشات عقل را کنار زده بودیم و به احساسِ خسته مان اجازه جولان داده بودیم و تا خود حماقت پیش رفتیم (که حماقت چیزی جزاجازه دادن به دیگری مبنی بر احمق فرض کردنت نیست) که حالا غرقِ "بودیم ها"...
-
مساله این است که،مساله ای نیست...
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 23:46
8 مارس از آن روزهایست که میشود ساعتهای اولیه بامداد 11مارس باشد و درباره اش نوشت،از آن تاریخ هایی که موضوعش در قیدو بند تقویم نیست و نباید هم که باشد هرچند که شنبه تمام تلاش چند باره ام برای درجِ این یاداشت مثل نرسیدن به همایشی که برایِ همین روز و بلخره بعد از سالها برای اولین بار با مجوز رسمی برگزار میشد(در همین خانه...
-
مدتی این مثنوی تاخیر شد...
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 19:29
خُب همونطور که از عنوان پیداست ظاهراً و باطناً این مثنوی مدتی تاخیر شده و دیگه بسشه... نویسندش دیگه تاخیر رو جایز نمیدونه،آخه نرفته بوده که نیاد.اصلا حاشا،اگر آفتاب برای نیامدن رفته باشد.. حالا نه اینکه آفتاب باشه ها نه،ولی خب دستِ کمیم از آفتاب نداره:دی.(ببخشید دیگه ایشون یکمی خودشیفتس!) خیلی کافکا خون نیست ولی این...
-
برای مخاطب خاموشِ اما روشنم.
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 22:20
آقا رضایِ محترم: مخاطب تازه روشن شده این روزها، ممنونم از لطف و محبتی که به من دارید،سپاس فراوان... باور کنید دست و دلم به نوشتن نمی رود این روزها ،از طرفی به ننوشتن هم اعتقادی ندارم،برای من همانقدر که موقعیتِ اجتماعیم مهم هست و فکرم رو شب و روز مشغول کرده،همونقدر هم نوشتن درباره مسائلی که فکر میکنم پرداختن بهشون از...
-
بی عنوان...
جمعه 5 مهرماه سال 1392 10:51
خواستم چیزکی بنویسم ولی بهتر دیدم مقدمه چینی نکنم و فقط بگویم:بدرود. دیگه نخواهم نوشت...باید از خیلی چیزها و خیلی آدمها دور باشم... حرف زیاد هست،دردهم ولی من اهل ناله کردن نیستم... پس بدرود... +شاید روزی دوباره تصمیم بگیرم که بنویسم،نمیدونم کی... ++اینجا دوستان خوبی رو به من هدیه داد که هیچ وقت فراموششون نخواهم کرد:...
-
بوی ماه مهر...
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 23:56
اول مهر هم یکی از همان کلیشه های تقویم است که اتفاقا نوستالژیک هم هست...یک نوستالژیک کلیشه ای... + چقدرهم زیاد دچاریم به این کلیشه ها... ++ امسال بیشتر از هر سالی اوایل مهر را دوست دارم...اصلا پاییز را...به گمانم در هفتمین روزش باشد که یکسالگی یک حس را تجربه میکنم...
-
کمی دانشگاه...
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 15:23
1- اینکه این روزها خبر خوب زیاده و همه راضین و خوشحال ،خوبه،خیلی زیاد خوبه... اینکه چندین نفر از زندانیان سیاسی آزاد شدند و تو امیدواری که این رقم بیشترو بیشتر بشه هم خیلی زیاد عالیه... اینکه ریس دانشگاه علامه طباطبایی که فضای واقعا خفقان آوری در دانشگاه درست کرده بودو خیلی از از دانشجویان رو محروم از تحصیل و تعدادی...
-
اندکی تأمل...
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 18:33
"به زمین وفادار باشید و باور ندارید آنانى را که با شما از امیدهایِ اَبَرزمینی سخن میگویند." نیچه، از کتاب "چنین گفت زرتشت " پ.ن1:وفادار بودن به زمین به اندازه وفادار بودن به خدا سخته... پ.ن2:گاهی مسئله فقط "امید" است که توهم می آورد و از اینجاست که داستان سرایی ها آغازیدن میگیرد......
-
به اختیارت اگر صدهزار تیر جفاست/به قصدجان من خسته در کمان داری
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 15:13
بلخره تصمیمش را گرفت ،که همه تردیدها را کنار بزند،مثل ورونیکا که تصمیم گرفت بمیرد و مرد...مردو از نو زنده شد،مردو دوباره زندگی کرد... باید میمرد تا دوباره زندگی کند...دیگر حتی اینکه دنیای پس از مرگی هست یا نه برایش سوال نبود،اینکه شاهدی نیست تا گواه بیاورد،اینکه نکند بمیرد،بپوسد و تمام شود؟..اگر تمام شدنیی بود حالا...
-
این سالهای بد،این روزهای بدتر...
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 23:34
-در این روزها، هیچ چیز به اندازه دو دست خالی که با هربار به در بسته خوردنش در هر بار تلاشش بیشتر و بیشتر خالی بودنشان را به رخم می کشند برایم عذاب آور نیست...دستهایی که بی رحمانه رژه میروند در شبانه روز ذهنم و انگار مامورندبه عذابِ وجدانی که همینطور نزده هم میرقصد چه رسد به اینکه دو دست خالی تحریکش هم کند... و همیشه...
-
سیاست بازی یا بازیِ سیاست...
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 14:16
اینکه آقای روحانی رییس این جمهورِیِ ویرانه شد،عقیده دارم دلیلش خواسته مردم و احترام به انتخابشان نبود،که این رفتارها زیادی غریب است با آنهایی که انتخابات را مدیریت کردندو نظارت،بلکه این از همان گاهی هاییست که منافع مردم و سردمداران مملکتی را در یک راستا قرار میدهد،از همان گاهی هایی که در سیاست اتفاق می افتد. هنوز...
-
دلخوش به انتخاب..و آن سفر کرده که صد غافله دل همره اوست..
شنبه 18 خردادماه سال 1392 12:28
چند روزی میشود که میخواهم از انتخابات بنویسم ولی دست و دلم به نوشتن نمیره...تو این مدت اصلا هیچ بحث انتخاباتی هم با کسی نکردم فقط گوش دادمو گوش دادم،از مناظره های تاریخیِ نماینده ها در صدا سیما!!تا تحلیلهای منطقی،مسخره و گاهی عجیب غریب دیگران،ازخطرناک بودن جلیلی که یک راست رادیکال هست تا عارفی که تنها نماینده اصلاح...
-
از سیاستی که اهلش نیستیم...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 21:44
"بدترین نوع بیسواد، بیسواد سیاسی است ؛ وی کور و کر است . درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو میاندازد و میگوید که …: “از سیاست بیزار است” . چنین آدم سبک مغزی نمیفهمد که بیتوجهی به...
-
فکر را نو بکنیم...
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 20:23
دوباره از همان سالهایی که مثل هر سال است و هیچ وقت نو نیست...حال تو هر چقدر هم که پی نو شدن بگردی چیزی جز بوی کهنگی به مشامت نمیرسد... آخرسالهایی که مدام تکرار میشود،تکرار میشویم در خرید کردن و خرید کردن تا به گمان خودمان نو شویم... دریغ از اینکه بوی کهنگی میدهد این نو شدنها...بویی که هرچه به آخرین روزهای سال نزدیکتر...
-
بیماریِ مهلکِ بیشعوری...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 17:46
"واقعیت تلخ آن است که بویِ گند بیشعوری از سراسر دنیایِ ما به مشام میرسد و اگر برای زدودن آن کاری نکنیم،به فاجعه خواهد انجامبد.فاجعه آن وقتیست که دیگر این بو را احساس نکنیم به این دلیل که شامه مان به آن عادت کرده بویی حس نمیکنید؟" اینها آخرین جملات از کتابیست که فکر میکنم حدود یک سال پیش خواندمش به نام...
-
بیرون کشید باید از این ورطه رختِ خویش...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 02:20
باید جایی در دنیا باشد که وقتی از همه چیزو همه کس متنفر میشوی به آنجا پناه ببری...باید باشد ولی چرا من نمیابمش؟... شاید من بیهوده جست و جو میکنم و بهترین مکان همان انزوای خودم باشد..راستش را بخهواهید از انزوای خودم هم خسته شده ام،آخر این من انگار خستگی ناپذیر است ازمواخذه کردنم...دست بردار نیست که نیست... عادت دارد...
-
دیوانه شو...طغیان کن...زنجیرو زندان را شکن...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 18:08
ای عاشقان،ای عاشقان، پیمانه ها پرخون کنید وزخونِ دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید آمد یکی آتش سوار،بیرون جهید از این حصار تا بر دمد خورشید نو، شب را زخود بیرون کنید... آن یوسف چون ماه را، از چاهِ غم بیرون کشید... در کلبه احزان چرا این ناله محزون کنید از چشمِ ما آینه ای در پیشِ آن مه رو نهید، آن فتنه فتانه را بر...
-
ببین که ستاره ها هم غوغا کرده اند در آسمان برای بودنت...
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 22:33
نمیدانم که چند بار نوشتم و پاک کردم،چند ساعت پای مانیتور نشسته ام و مینویسم و نمیشود...نمیشود چیزی که باید بشود...چیزی که درخور حضور نابت باشد... میدانی که من معمار خوبی در چینش کلمات نیستم...قلم هنر مند تو کجا و ناقص قلم من کجا... نمیدانم از کجای این دنیای آشفته بر من شب زده تابیدی که تنها به فاصله چند روز از سالگرد...
-
زخمی که هم چنان قربانی میگیرد...
جمعه 22 دیماه سال 1391 20:52
هنگامی که صحبت از خشونت به میان می آید،ذهن عموم جامعه به سمت آزار و اذیت فیزیکی و جسمانی سوق پیدا میکند،حال آنکه خشونت گستره وسیعی از آزارهای جسمی،روحی،روانی و اجتماعی را شامل میشود و دارای لایه های پنهانیست که شاید خیلی هم به چشم نیاید. خصوصا که وقتی مخاطب این اعمال خشمها زنها باشند،این موضوع به واسطه آسیب پذیرتر...
-
اینک انسان و حقیقت زندگیش...
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 23:03
امید را باید خلق کرد...شادی را باید ساخت...اندوه انسان را به انزوا میکشاند و اگر آدمی در این تبعید به درون ها چیزی را نیابد میپوسد و برایش چیزی جز غم باقی نمیماند... اندوه و شادی دو روی سکه زندگی آدمی هستند و گاه(شاید هم همیشه) در هم گره خورده.شادی، اندوه غمگینانه ای است و اندوه ،خود نوعی شادی. چیزی هست که آزارت میدهد...
-
سلامی چو بوی خوش آشنایی...
شنبه 11 آذرماه سال 1391 21:19
سلام... باید چند وقتی بنابه اجبار به وبلاگستان و این دنیای مجازی دسترسی نداشته باشی تا بفهمی که چقدر وابسته اش بودی و نمیدانستی.. چقدر وابسته و دلتنگ دوستانت بودی و نمیدانستی...دوستانی که همه را خودت انتخاب کرده ای وخیلی احساس نزدیکی میکنی بهشان... دوستانی که با نوشته هایشان میشناسیشان و چقدر دستنوشته هایشان به دلت...
-
میشکفد بار دگر لاله رنگین مراد...
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 16:38
بشکفد بار دگر لاله ر ن گ ی ن مراد غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت آید باز روزگاری که به سرآمده آغاز شود روزگار دگری هست و بهاران دگر * * * شاد بودن هنر است شاد کردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد...
-
اینترنت رسانه ای ارزشمند...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 21:26
در مقیاس جهانی که نگاه میکنیم از ورود اینترنت به ایران مدت زیادی نیست که میگذرد و از زمان ورودش مدتی طول کشید تا استفاده از آن در بین مردم فراگیر شود... ازنیمه های دهه هشتاد بود، شاید هم کمی پیشتر که استفاده از شبکه های اجتماعی و وبلاگ نویسی رونق بیشتری در بین مردم به خصوص جوانترها یافت ...و راه پر فراز و نشیبش را طی...
-
تبعیض جنسیتی نتیجه سکوت ما...
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 01:36
زنان،حقوق و مشکلاتشان، از آن موضوعاتیست که در دنیا هنوز جای پرداختن بدان بسیار وجود دارد حتی با توجه به اقداماتی که در سطح جهانی در رابطه به این مسئله انجام شده و خیلی جدی ادامه دارد،حال چه رسد به ایران که مشکلات زنان در مقایسه با خیلی از کشورها بیشتر است و فعالیت در این زمینه از جانبِ خودِ زنها بسیار بسیار کمتر......
-
عصیانِ زمین...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 00:58
زمین تشنه است به خون آدمیان؟یا گرسنه به جانشان؟... که اینگونه بی رحمانه داغِ فرزند بر دل مادر میگذارد و کودکان را در حسرتِ والدین... ما که خود زخم خورده ایم وخسته از جورِ روزگار،دیگر این داغها برای چیست؟ این چه جنگ نابرابریست میان زمین و ساکنانش؟... دلم را لرزاند لرزش زمین...آنگاه که یک به یک جان می ستاد از مردم...
-
و همچنان خیره ایم به شب...
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 00:50
ما نظاره گریم...ما روزهاست،ماه هاست ما سالهاست که نظاره گریم... و با مهارت عجیبی دیدها را به رویِ خودمان نمی آوریم و خونسردانه از کنارِ اتفاقات بد و ناگوارِ اطرافمان عبور میکنیم... و حالا دیگر استاد این کار شده ایم... چه چیز را؟میگویم... ما به نظاره نشستیم: ناکامی ایامی که قرار بوده به کام باشد... روزهایی که میتوانست...