ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ما...

این روزها مدام این جمله جان لاک در ذهنم آمدو شد میکند...


   "آدمها آنقدر احمقند که از گزند راسوها و روباها می گریزند و خود را با رضایت به دندان شیر میسپارند و حتی آنجا را امن هم میدانند"



نظرات 8 + ارسال نظر
فسیل پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 http://www.fosil.blogsky.com/

همیشه اون چیزی که حقیقته روزها میره رو اعصاب
آخه حقیقت تلخه و متاسفانه این جمله یک حقیقته

روز و شب نداره فسیل جان همیشه رو اعصابه
تلخه و تلختر میشه وقتی حقیقت داره خودش خودشو فریاد میزنه و ما بی تفاوتیم...

h.k شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:13 http://www.cubeme.blogsky.com

شاید علتش این باشه که شیر ها را بیشتر از راسوها و روبا ها دوست دارند...
حماقت نیست علاقه است!

میدونی چیه بیشتر خوی گرگ در این جایگاه یافت میشود....
شاید بهتر بود لاک هم از گرگ نام میبرد...
بله علاقه است از روی همیشه نا آگاه بودن یا سود بردن یا...
حال اگر کسی به این گرگ صفتان علاقه نداشت دریده میشود...

ایزدیار شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:49 http://ezadyar2.blogsky.com

سلام خواهر خوبم
ممنون از حضور سبزت.عجب طنز تلخ و گزنده ای! راستی یه سوال داشتم: شما می دونی چرا این مردم این قدر نمکدان شکن شدند!؟

سلام بر برادر همیشه مهربانم...
خواهش میکنم ...مطالبتان را دوست دارم که سر میزنم...حرف دلم را میزنید...
نمکدان شکن شدند چون نمکدانشان را شکستند...جلو می افتند که عقب نمانند...از ترس اینکه نمکدانشان را بشکنند خودشان اقدام میکنند...زنجیره وار ادامه پیدا میکند...مردم هم که...
البته میدانم که بد اخلاقی توجیهی ندارد ولی شاید دلیلش همین باشد...
برقرار باشید...

مجتبی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:04 http://www.mojtabahamrang.mihanblog.com

آدم ها یه جا می خوان برای خواب. شاید چون شیر قدرته اول جنگله فکر می کنن اونجا و پیش اون امن تره. حداقلش با یه نفر طفن.
راستی گفتم جنگل

سلام ...
دقیق نمیدانم چه فکر میکنند...شاید همینگونه که شما میگویید باشد...
هر چه هست از همیشه ندانستنه...
حماقت در بالاترین درجه...

ایزدیار دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 http://ezadyar2.blogsky.com

سلام به خواهر مهربانم
با تشکر از لطف سرشار از مهر و عطوفت شما با کمال تاسف می خواهم شما را به خواندن مطلبی سخت تلخ و رنج آور دعوت کنم! به امیدوارم که مرا ببخشی.سبز باشی و برقرار

علیک السلام...
مهربانی از خودتان است
آنچه گفتم واقعیتی بود در مورد شما...
چشم حتما میخوانم...
خواهش میکنم افتخار است خواندن وبلاگتان برایم...
زنده باشید...

یاس وحشی سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 http://yaasevahshi.ir

درود بسیار رفیق...
فکر می کنم چنین است چون خوی گرگی و درندگی بیداد می کند. چون همه گرگ شده اند دیگر زیر یال و کوپال شیر هم امن است!

سلام بر جناب یاس محترم...
به نظر منم درست فکر میکنید...از ندانستن است که آغوش شیر را پناهگاهی امن میابند...شیر هم خوی درندگی دارد و پناه بردن بهش حماقت محض است...
انگار هر کس برداشت خودش را داشته از این جمله...
بسیار خرسند شدم از حضورتان...معطر فرمودیداینجارا با کلامتان جناب یاس...

ایزدیار سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:18 http://ezadyar2.blogsky.com

سلام خواهر مهربانم
باز هم تشکر از لطف شما.از این که مایه رنجش شدم عذر می خواهم! ولی این رنج و عذاب ها را آقایون این قدر افزایش داده اند که انگار دیگر نمی توان این همه عذاب را در دل نگه داشت!باید چاهی پیدا کرد و در آن فریاد کشید! گرچه به قول دوستی این فریاد هم چون فریاد زیر آب است و به جایی نخواهد کشید!متاسفم و سبز باشید

سلام بر برادرم....
عذر خواهی برای چی؟گفتنی ها را باید گفت من باید از شما ممنون باشم...بله کاملا حق باشماست و من موافقتان...فعلا تنها چیزی که فریاد میکشد سکوت از سر ترس یا بی تفاوتی است...
گاهی احساس خفگی میکنم از این همه بی صدایی...
دیگرانی که باید متاسف باشند...شما چرا؟؟
زنده باشید...

ایزدیار سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:25 http://ezadyar2.blogsky.com

سلام بر خواهر مهربانم
سپاسگزار از لطف و حضور سبز شما.متاسفانه باز با یک خبر بد به روزم.سبز و پاینده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد