ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

بوی بهبود ز اوضاع جهان میخواهم...

مدتهاست که دلم میخواهد از ته دل زمزمه کنم:

           بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم

اما به دل من نیست که...

آدم نا امیدی نیستم...از اینا هم که هی آیه یاس میخوننم نیستم...از ناله کردنم خوشم نمیاد...

ولی یه چیزی از درونم تازگیها بهم نهیب میزنه که تا کی میخواهی نیمه پر لیوانی را ببینی که خالیست...که مدتهاست شکسته...که آن لیوان را تا نیمه پر دیدن خطای دید بوده و بس...که اینقدر خوشبین نباش و هی بگو یه روز خوب میاد...

یه حس سمج سرکش که حاضر نیست کوتاه بیاد...نمیدانم آخر تسلیم میشوم یا نه...فعلا که همچنان مبارزاتمان ادامه دارد...میدانم که این نیز میگذرد ولی...


پ.ن1:یاد آن عاشورای خونین سال88لحظه ای رهایم نمیکند روز پر از...فیلمهایش را هنوز دارم...و خواهم داشت...عجیب این روز با خون آمیخته...با نا عادلانه کشته شدن...با مردن در راه آزادگی...


کاش اینقدر فراموشکار نباشیم یا خودمان را به فراموشی نزنیم بخاطر....

نظرات 5 + ارسال نظر
هوشنگ چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:10

همچین بوهای بدی هم به مشام نمیرسه!
بوی رفتن آبروی
قرائت فاشیستی از دین
دین بدون آزادی
اسلام بدون انسان
انسان بدون آزادی
تقدس حکام
تقدس نامقدسها
اسلام طالبانی
و ....
به شدت به مشام میرسه
برای ما مردم ایران این تجربه هم لازم بود، تا متوجه بشیم، این اسلامی که ازش دم میزنیم به قرائت چه کسیه؟ اسلام کی؟ اسلام من، تو، او ... کی؟؟
مگر میشه دم از اسلام زد و یکی رو مسلمان، یکی رو نا مسلمان، خودی، غیر خودی، نخودی، با بصیرت، بی بصیرت، انقلابی، ضد انقلاب و ... نامید؟
لازم بود، حضراتی که هزار سال دم از اسلام زدن و همیشه ادعای بهتر بودن داشتن هم به حکومت برسن تا معلوم بشه، اسلام دین خواص نیست!
دین انسانه و مربوط به نوع بشر!
پیغمبر اسلام در جمع قابل شناسایی نبود، در اسلام طبقه ای به نام روحانی هیچ وقت وجود نداشته، اسلام لباس خاصی نداشته و ....
لازم بود برای ما همه این اتفاقات
تا به خود رجوع کنیم و انسان را مد نظر قرار دهیم.
در مورد پست به صورت خاص فقط میتونم بگم:
الا لعنه الله علی الظالمین

بله...یادم نبود!!! علتش عادت است...آنقدر عادت کرده ام(یم)به این بوها که دیگر حسش نمیکنیم...یا نمیخواهیم که به رویمان هم بیاریم که...
ما کلا تجربه لازمیم تا اونجاییم که من میدونم همش داریم تجربه میکنیم تاریخو که میخونیم چیزی که خیلی به چشم میاد تجربه کردنامونه و درس نگرفتنامون...از همان سوراخهایی که بارها گزیده شده ایم باز ...
بله لازم بود و رو شد...ولی مگه فرقی هم کرده برای ما...

ممنون از نظر خوبتون منظورمو دقیقا متوجه شدین...
امید وارم...

مجتبی پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:33 http://WWW.MOJTABAHAMRANG.MIHANBLOG.COM

چیزی که برام جالبه اینه که این متن رو گفتاری نوشتی و این یعنی اینکه وقت نوشتن کم حوصله بودی و شاید دلگیر.
جز صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

هر روزی از عمرت اگه با عشق گذشت مطمئن باش که اون روز تمام لیوان ها پر می شن.
اما در مورد عاشورای 88. چند روزه دارن تبلیغ می رن که امشب ساعت 10 قراره یه مستند پخش کنن در موردش. هر بار که می بینم فحش می کشم به همشون.اما العان خیلی خوشحال شدم دیدم دخترانی از سرزمین من هستن که فراموش نمی کنن. من از تو ممنونم. درود بر غیرت و شرفت

سلام...
کم حوصله که نبودم ولی دلگیر...
خب یه جاهایی لازمه اینگونه نوشتن هم...چطور حالا؟
خوب که شنیدی صدای عشقو...
گاهی به اون حسم حق میدم و فک میکنم باید بهش ایمان بیارم...
قضیه اینه که یه موقعهایی اون نیمه خالی لیوان واقعیته محضه و پر دیدنش گول زدن خودمون...(منظور پستم بیشتر مشکلات جامعه و دنیاست تا خودم )
بله فک کنم بدونم کدوم برنامه رو میگی...
خب خدارو شکر یه بارم باعث خوشحالی شدم هر چند خیلی تلخ...
کلی آدم به بی عدالت ترین شکل ممکن مردند آن روز و کلی هم زندانی شدند و بهترین سالهای عمرشون به بدترین شکل دارن سپری میکنن و حالا یه یاداوری کوچک ....
وای بر ما این گونه بی تفاوت و ساده میگذریم...و به سادگی تن به هر ذلتی میدهیم...کم حافظه تر از ماهم پیدا میشه؟
ممنون شما لطف داری ...درود بر شما

ایزدیار شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 http://parsi90.blogsky.com

سلام خواهر خوبم
متشکرم که سر زدی و باز هم سپاسگزار از امیدی که مرا با آن فرا خواندی! من نیز امید آن دارم که امید را در تو ببینم! ای کاش که هر دو که نه همه مون بوی بهبود ز اوضاع جهان می دیدیم.ای کاش آن که می تواند بهبود بخشد کاری بکند!علی الحساب چاره ای جز دعا نداریم.البته به قول شما این نیز بگذرد.سبز باشی

سلام به مهربان برادرم...
خواهش میکنم وبلاگتون از وبلاگهای دلخواهم است و بسیار می آموزم از شما ...و باز هم خواهش میکنم ...دوست دارم که باشید و ادامه دهید...
گاهی این واقعیتهاست که اینگونه تلخ بوی نومیدی میدهند...
کاش بوی بهبود بیاید حتی اگر خیلی کم باشد...
وکاش بگذرد ...هر چه زودتر...
زنده باشید و برقرار همیشه...

آریا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:25 http://arya2566.blogfa.com

سلام
وب بسیار خوبی دارید با مطالب بسیار ارزشمند
موفق و سربلند باشید
راستی به ما هم سر بزنید و در نظرسنجی هم شرکت کنید

سلام...
متشکرم...امیدوارم اینگونه که میفرمایید باشد...
شما هم همینطور...

معین یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 18:30 http://moeinbabuei.mihanblog.com

در پسین روزهای فصل بهار
برگ ها در حجوم پاییزند
زرد ها روی شاخه می مانند
سبزها روی خاک می ریزند
جای عطر گل اقاقی و یاس
بوی خون در فضای این شهر است
گویی احساس سربلندی و اوج با تمام درختها قهر است
از کف سنگفرش هر کوچه خون ناحق لاله را شستند
قافل از اینکه در تمامی شهر سروها جای لاله ها رستند
شب به شب روی شاخه هر سرو
قمری و چلچله هم آواز است
بانگ الله و اکبر از هر سو
نغمه ساز است و نغمه پرداز است
هر دهانی که بوی گل می داد
دوختندش به نوک سوزن ها
بوی گل شد گلاب و جاری گشت
از دو چشم خمار سوسن ها
ناله پرشرار مرغ سحر معنی اش ارتداد و بی دینی است
در زمستان ذوق و اندیشه سبز بودن چه جرم سنگینی است
ساقه هایی که سبزتر بودند
سرخ گشته به خاک غلتیدند
باقی ساقه ها از این ماتم
برگ های سیاه پوشیدند
نخل را کنده بید می کارند
بید مجنون کجا سمر بدهد
ای که بر روی ماه چنگ زدی
باش تا صبح دولتد بدمد

سلام...
شعر بسیار بسیار زیبایی نوشتین...
بله جرم اندیشه ات است...اندیشه سبزت...وچه جرمی سنگین تر از این برای اینان....برای کندن نخلها...
ولی نمیدانندکه نمیشود این اندیشه را از کسی که آزاده ست گرفت...
ممنون از مطلب خوبتان...
زنده باشیدو آزاد اندیش....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد