ای عاشقان،ای عاشقان،
پیمانه ها پرخون کنید
وزخونِ دل چون لاله ها
رخساره ها گلگون کنید
آمد یکی آتش سوار،بیرون جهید از این حصار
تا بر دمد خورشید نو،
شب را زخود بیرون کنید...
آن یوسف چون ماه را،
از چاهِ غم بیرون کشید...
در کلبه احزان چرا این ناله محزون کنید
از چشمِ ما آینه ای در پیشِ آن مه رو نهید،
آن فتنه فتانه را بر خویشتن مفتون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیرو زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید
دیدم به خوابِ نیمه شب،
خورشیدو مه را لب به لب
تعبیر این خوابِ عجیب ،ای صبح خیزان چون کنید
نوری برای دوستان،
دودی به چشم دشمنان
من دل بر آتش مینهم این هیمه را افزون کنید
زین تخت و تاجِ سرنگون تا کی رود سیلاب خون؟
این تخت را ویران کنید،
این تاج را وارون کنید
چندین که از خم در صبوح،خونِ دل ما میرود
ای شاهدانِ بزم کین،
پیمانه ها پر خون کنید....
"هوشنگ ابتهاج"
پ.ن:بعضی اوقات،بعضی حرفهایت را یکی دیگه خیلی هنرمندانه گفته و تو ترجیح میدهی از کلامِ شاعر استفاده کنی برای گفتن حرفِ ذهنت...
همه جا بوی نومیدی میدهد و صحبت از نشدن،خستگی ویاس و ناتوانی بسیار است...و انگار همه در رقابت با یکدیگر تلاش میکنند که جا نمانند...
نا امیدی در این شرایط سم است، باید سعی کنیم این روحیه را عوض کنیم.
متاسفانه، این مسله را خیلی دارم می بینم در رحیه بچه ها،
و این هفته در وبلاگم سعی کردم از مسال سیاسی کنار بگیرم و بیشتر در باب معنی و معنا صحبت رانده ام.
اتفاقا کتابی را در بخش کتاب این هفته معرفی کردم که حرفش این است با داشتن معنا در بد ترین شرایط هم می توان زیست...
ناامیدی در هر شرایطی سمه...ولی گاهی با تمام سعیت راه به جایی نمیبری...
من نیز و گاهی خودم گرفتارش...
کار خوبی کرده اید...
ممنون برای کتاب...
سلام خواهر خوبم
امیدوارم اینکه گفته میشود در نا امیدی بسی امید است در مورد ما هم لااقل مصداق پیدا کند تا ما هم از قافله زندگی عقب نیفتیم.سبز باشی
سلام به برادر خوبترم...
من هم امیدوارم...واقعا دلم میخواد چنین چیزی باشه،تا شاید از غافله زندگی عقب نیفتیم...
شما نیز...