ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

بیماریِ مهلکِ بیشعوری...

"واقعیت تلخ آن است که بویِ گند بیشعوری از سراسر دنیایِ ما به مشام میرسد و اگر برای زدودن آن کاری نکنیم،به فاجعه خواهد انجامبد.فاجعه آن وقتیست که دیگر این بو را احساس نکنیم به این دلیل که شامه مان به آن عادت کرده

بویی حس نمیکنید؟"


اینها آخرین جملات از کتابیست که فکر میکنم حدود یک سال پیش خواندمش به نام "بیشعوری" نوشته "خاویر کرمنت" و "ترجمه محمود فرجامی"وعجیب با حال و احوال جامعه ما و مردمش سازگاری دارد و فکر میکنم خواندنش برای هر ایرانی از واجبات باشد... راستش پیشتر از اینها میخواستم این کتاب را معرفی کنم،همان روزهای اولی که خوانده بودمش ولی فراموش کرده بودم انگار...

کتاب به همان دلایل نا معلوم در این مملکت اجازه چاپ و نشر رسمی را از وزارت نامحترم ارشاد نیافته و به شکل الکترونیکی منتشر شده که خود مترجم توضیحاتی در این باره داده...

اگر تا بحال مطالعه اش نکرده اید حتما بخوانیدش...


از اینجا هم میتوانید دانلودش کنید.


پ.ن1:اسفند به سرعت برق و باد میگذرد و هیچ ذوق و شوقی برای آمدن عید در من نیست...هیچی...اسفندها همیشه برایم عزیز بوده اند ولی امسال این روزها برایم عجیب  بی هویت هستند...نمیدانم چرا؟راستش میدانم ولی بماند...



پ.ن2:مگر نه این که هر چیز غرامتی دارد؟باختهای پی در پی بارسلونا هم غرامت نبودنِ تیتو ویلانووا است...در سنسیرو به میلان و دوبار هم به رئال مادرید!!!روزهای بدی را میگذراند بارسلونا و طرفدارانش  در غیابِ تیتو...

ویلانووا را به اندازه گواردیولا،فرگوسن،آرسن ونگر و یوآخیم لوو دوست دارم هرچند که هیچ عنوانی با بارسا به دست نیاورده...کاش زودتر خوب شود...

البته این سه باختِ بدِ بارسا برای من هرچه نداشت سیرِ اس ام اسهای دوستانی را داشت که مدتها یادی نکرده بودن ازم و با باختهای تیمِ محبوبم به یکباره همه شان به صرافتِ جویا شدن حال و احوالِ من افتادن!!!!!


پ.ن3:گاهی دلم میخواهد یکی بیاید بهم بگوید:" زهرا، تو خیلی خسته شدی جیگررر!!بذار من به جات زندگی میکنم،تو فقط دراز بکش و استراحت کن و هی فکر کن!!تو فقط دراز بکش مبادا تکان بخوریها؟..."کتاب "وردی که بررها میخوانند" را که خوانده اید؟


نظرات 4 + ارسال نظر
H.k چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:14 http://bescot.blogsky.com

این چند تا عیدی که آمد برایم روزهای غریبی بودند...مخصوصا تو غربت که کلا بی مزه می شوند!
کتاب بیشعوری را دارم قبلا فایل اش رایکی از دوستان بهم داده، گذاشتمش برای خواندن...ولی بد دردیست این بیشعوری هم برای دارنده اش هم برای دور بری هایش...

سلام...
تو ایرانشم عیدها،بخصوص این چند عید آخری بی مزست دیگه چه برسه تو غربت که حال و هوا جورِ دیگریست...
خوبه که تو نوبته برای خوندن البته اگه خارج از نوبت هم بخوانیدش ضرر نخواهید کرد...
آره رفیق بد دردیه نداشتن شعور...
بیشتر به دور و بریها سخت میگذره..

هوشنگ یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:32

وقتی تو گنداب زندگی کنی، هر چی هم تلاش کنی، آخرش آلوده میشی!
یا خدا ترسیدم
پن1: سال سال این چند سال، هر سال میگیم دریغ از پارسال
عجب نوروز ماه بی مزه ای!
پن2:بارسا کیه، سالها پیش یادمه رونالد کمان کاپیتان و بهترین بازیکن بارسا بودن، یه موقع هم ریوالدو چه بازیی میکرد و این اواخر رنالدینیو، از اون تاریخ به بعد دچار نسیان شدم!
پن3:خیلی خوبه، زندگی نگه دار، من میخوام پیاده شم
والا

سلام به هوشنگ خان محترم...
دقیقا...اصلا هرچی بیشتر تلاش کنی بیشتر آلوده میشی وقتی که تو گنداب باشی...
از چی ترسیدین؟
پن1:بی مزه بی مزه...هرسال بی مزه تر از سال پیش...
پ.ن2: بارسا کسِ خاصی نیست یه تیمِ:دی
والا من سنم به رونالد کمان و اینا قد نمیده و چیزی یادم نیست،شما ماشالله سنی ازتون گذشته!!
ریوالدو رو هم زیاد یادم نیست یکم یادمه!!و لی رونالدینیو رو به خوبی،تمام بازیهاش رو به خوبی یادمه و یکی از بازیکنان محبوبم همین رونالدینیو هست و یکی از دلایل بارسایی شدنِ من ...هنوز هم به شدت دوستش دارم ...هنوز که دیگر افول کرده...
نسیان چرا؟
بارسلونا همیشه تیمِ محبوبم هست و خواهد بود چه با رونالدینیو چه با ژاوی و مسی و زلاتان ،چه بی اونها...
پ.ن3:نگه نمیداره لامصب همینطور میتازه و تو حسِ جاموندن داری...

این همه هیجان آخر کار دستتون میده:دی

مهدی شریفی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:02

نازگل، من هم مثل تو می دانم، تحمل زندگی چقدر سخت شده است، و همه اش دنبال این می گردم که چه کسی را مقصر این وضع بدانم

سلام به رفیقِ نازنینم...
تحمل زندگی سخت و دردناک شده و شماهم انگار دچارید به این خستگی...

مثل همیشه دست آخر به خودمان میرسیم و تمام تقصیر ها را گردن میگیریم و شروع به سرزنش کردن خودمان میکنیم و باز مثال همیشه کلافه میشویم و کلافه...و چقدر دلمان میخواهد که کسی باشد که مقصر همه این سختیها و خستگیها او باشد تا تمام فریادهایمان را همان ها که همیشه بر سر خودمان فرود آورده ایم بر سرش فرود آوریم...تا یه بار هم ما مقصر نباشیم...

پروین عابدی یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:33 http://www.khosheyeparvin.persianblog.ir

درد بیشعوری دردیست مهلک . بسیار مفید نوشتید.




برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد