ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

ریشه روشنایی

ریشه های روشنایی میشکافد صخره شب را...

سلامی چو بوی خوش آشنایی...

سلام...


باید چند وقتی بنابه اجبار به وبلاگستان و این دنیای مجازی دسترسی نداشته باشی تا بفهمی که چقدر وابسته اش بودی و نمیدانستی..

چقدر وابسته و دلتنگ دوستانت بودی و نمیدانستی...دوستانی که همه را خودت انتخاب کرده ای وخیلی احساس نزدیکی میکنی بهشان...

دوستانی که با نوشته هایشان میشناسیشان و چقدر دستنوشته هایشان به دلت مینشیند...دوستانی که با نبودنشان نگرانت میکنندو با دوباره بازگشتنشان خوشحال...


بله،باید مدتی به نت دسترسی نداشته باشی تا بیشتر قدر اینها را بدانی و بفهمی که چه قدر وابسته بودی و نمیدانستی...


دوستان بر من ببخشایند این نبودن اتفاقی را و باز ببخشین مرا اگر نگرانتان کردم...

من برگشتم...


پ.ن1:جناب ایزدیار هم دوباره نوشتن را آغاز کردند و مرا بسیار خوشحال و یاس عزیز هم که پیشتر از اینها باز گشته بودند که مصادف شد با نبودن من،برای یاس وحشی عزیز هم بسیار خوشحالم...

پ.ن2:هیچی دیگه ففقط دلم خعلی تنگ شده بود...


میشکفد بار دگر لاله رنگین مراد...

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه
سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سرآمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر


***

شاد بودن هنر است

شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است
که دور از ما باد

***

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن

خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدنپیک پیروزی و امید شدن

***

شاد بودن هنر است

گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد... 


پ.ن1:مطمئنن این شعر رو خیلیامون خوندیم،بخصوص بخش پایانیش رو ولی نام شاعرش رو شاید ندونیم،(من خودم نمیدونستم) خانوم ژاله اصفهانی سراینده این شعر زیبا هستند...

پ.ن2:بعد از جنابِ ایزدیار،یاسِ وحشی عزیز هم اجبارا سکوت اختیار کردند و برای مدتی شاید موقت نیستند و قبل از این دو عزیز وبلاگ دانشجوییمان که به سکوتی کشنده فرو رفته...

راستی ناگفته هایمان را چه کنیم اگر اینجا را هم از ما بگیرند؟

 

اینترنت رسانه ای ارزشمند...

 در مقیاس جهانی که نگاه میکنیم  از ورود اینترنت به ایران مدت زیادی نیست که میگذرد و از زمان ورودش مدتی طول کشید تا استفاده از آن در بین مردم فراگیر شود...

ازنیمه های دهه هشتاد بود، شاید هم کمی پیشتر  که استفاده از شبکه های اجتماعی و وبلاگ نویسی رونق بیشتری در بین مردم به خصوص جوانترها یافت ...و راه پر فراز و نشیبش را طی کرد تا رسید به امروز...

حالا دولت هم خدماتش را الکترونیک کرده و کارهای اداری مثل قبل انجام نمیشود(هرچند  ضعیف و گاه حتی نا کارامد)

خلاصه هر طور بود این شبکه جهانی  جای خود را در این کشور هم باز کرد...


 اما هدف از این نوشته تاریخچه ورود اینترنت به ایران و چگونگی رواج آن در بین مردم نیست...غرض چیز دیگریست از گفتن این حرفها...


برای ما اینترنت با اهمیت تر از هرجای دیگریست و بیشتر از هر جای دیگر باید قدرش را بدانیم و به چشم یک فرصت به آن نگاه کنیم...

چرا که در کشور بسته ای مثل ایران که حرفهایت و هر آنچه که فکر میکنی حقیقت است و  باید گفته شود در گلو خفه میشودو در جایی که هیچ رسانه ای وجود ندارد که منعکس کننده صدای اعتراضت باشد ،اعتراض به تمام دروغها،تزویرها و ظلمهای آشکار...اینترنت در دسترس ترین تریبون برای همه است...و  فعلا تنها رسانه  ایست که در اختیار داریم،تنها جایی که نه با خیال آسوده ولی میتوانیم حرفهایمان را بگوییم با تمام کم سرعت بودن و ایرادهایش.


برای جامعه آلوده ای مثل ایران  که اولین نیازمردمانش  آگاهی است،البته که فرصت دیدنِ این رسانه واجب است و لازم...

ودر این بین  خیلی ها هم این فرصت را غنیمت شمردند و ساکت ننشستند و با تمام آزار و اذیتها همچنان مشغولندو مینویسند و فیلتر شدنها و دستگیری نویسنده ها ی معترض ،موثر و مهم بودنش را میرساند...


هر چند هر کسی آزاد است بنابه سلیقه ،نوع و موضوع خاصی از نوشتن را بر گزیند ولی وقت آن  رسیده که فکری به حال خودمان کنیم و در کنار علایقمان،صلاحمان را هم در نظر داشته باشیم...

و از این حیث است که این وسیله برای ما ارزشمند است...


پ.ن1:بسیار زیاد برایم عزیزند و محترم نویسنده هایی که با تمام سختی ها و آزارو اذیتها ساکت نیستند و همچنان مینویسند...


پ.ن2:چند روزی میشود که 23 سالگی را پشت سر گذاشتم...


پ.ن3:در روزهایی که به نام سالمندان نامگذاری شده کمی بیشتر حواسمان به پدر بزرگها و مادر بزرگهای شهرمان باشد...باور کنید چیز زیادی نمیخواهنداز ما  جز پر کردن لحظاتی از تنهاییهایشان را .کمی پای صحبتشان نشستن و لحظاتی را با ایشان سر کردن برای خود ما هم خوب است و لذت بخش...


پ.ن4:قدم زدن در بعد از ظهرهای پاییز بسیار میچسبد،این لذت را از دست ندهید...


پ.ن5:آیدی یاهوی بنده بنابه به دلایلی عوض شده ویک 2 به آخر همون آدرس قبلی اضافه شده...


پ.ن6:جیمیل برای من هنوز مسدود است با اینکه آقایان گفته اند رفع فیلتر شده!!

تبعیض جنسیتی نتیجه سکوت ما...

 زنان،حقوق و مشکلاتشان، از آن موضوعاتیست که در دنیا هنوز جای پرداختن بدان بسیار وجود دارد حتی با توجه به اقداماتی که در سطح جهانی در رابطه به این مسئله انجام شده و خیلی جدی ادامه دارد،حال چه رسد به ایران که مشکلات زنان در مقایسه با خیلی از کشورها بیشتر است و فعالیت در این زمینه از جانبِ خودِ زنها بسیار بسیار کمتر...

اکثر ما معترف و معتقدیم به این که زنانِ جامعه ما بیشتر از مردها مورد تبعیض جنسیتی قرار دارند و خیلی اوقات گله و شکایت هم داریم از این تبعیضها.

اما سوال اینجاست ،حال که ما وجود این نابرابری را باور داریم،پس چرا هیچ حرکت و فعالیتِ محسوسی برای از بین بردن این تبعیضها از جانبِ ما صورت نمیگیرد...

نمیگویم صرفا زنان چرا که اعتقاد دارم اگر تبعیضی درجامعه هست و حقوقی از قشری پایمال میشود،همه چه زن چه مرد باید برای رفع آن اقدام کنند...فرقی نمیکند این مشکل برای مردها باشد یا برای زنان و کودکان...

ولی در درجه اول از خودِ زنان این اننظار میرود که در صدد احقاق حقهای پایمال شده شان برآیند اما با نهایت تاسف میبینیم که نهایتا  این مسئله در حد گله گذاری  در جمع های خودمانی فراتر نمیرود...بخصوص وقتی که پای لغت "فمنیست" وسط می آید،انگار دچار وحشت میشوند...آنقدر معنی این کلمه در ذهنشان بد جای گرفته که کلا از آن فراریند(در رابطه با فمنیست ها و در کل خود این لغت بعدا خواهم نوشت)


البته بوده اند و هستند زنانی که از آنها به اسم"فعالان حقوق زنان"یاد میشود(نظیر خانمها:نسرین ستوده،شیوا نظر آهاری،مهر انگیز کار و...)که بی کار نبوده اندو فعالیتهایی صورت داده اند ولی آنقدر دست تنها و بی پشتوانه بوده اند که تغییر محسوسی در بهبود وضع زنان به وجود نیامد و دستِ آخر هم که راهی زندان شدند... 

با این اوصاف گزاف نیست اگر بگوییم یکی از متهمان اصلی در رابطه با این تبعیض ها و ادامه داشتنش بدون کوچکترین تغییر تا به امروز خود زنها هستند...گویی این موضوع اصلا اهمیت چندانی ندارد که بخواهند فکرشان را درگیرش کنند...


پ.ن1:قطعا در نوشته های بعدی به موضوع زنان بیشتر خواهم پرداخت و این نوشته تنها فتح بابی بود برای متنهای آتی...


پ.ن2:این نشست اجلاس غیر متعهد ها  و در پی اش تعطیلی چند روزه تهران رسما به زندگی ما گند زده و خلاصه کلی مشکل برای ما بوجود آورد...