-
منِ درگیر این روزها!!
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 22:42
این روزهای نبودنم درگیر دوستانی بود که یکی با دلی شکسته ترک دیار کردو و دیگری با دلی داغون ترک عشق این روزهای نبودنم درگیر آدمهای شکستنی بود...کسانی که هرکدام را به یک شکل شکاندند... اولی را تمام شور و شوقش برای ماندن و ساختن را به سخره گرفتند ...دومی را همه دوست داشتنهای خالصانه اش را به بدترین شکل ممکن پاسخ دادند......
-
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است؟
شنبه 13 خردادماه سال 1391 15:47
بی خوابی شبانه که به سرت بزند و شورِ شعرِ حافظ که به جانت بیفتد ،تمام تلاش و تقلایت برای خواب را رها میکنی و سراغ دیوان لاجوردی رنگِ حافظت میروی تا … حافظ هوسش که به دل بیفتد تا با چند غزلش خود را سیراب نکنی دست از سرت بر نمیدارد … اینگونه شد که کتابم را باز و شروع کردم به خواندن … دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحی بن...
-
به آرامی آغاز به مردن خواهی کرد...
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 15:04
به آرامی آغاز به مردن میکنی ا گر سفر نکنی، اگر چیزی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدر دانی نکنی به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانیکه خود باوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند به آرامی آغاز به مردن میکنی، اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی اگر روزمرگی را تغییر...
-
معلم...
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 00:16
روزهای معلم همیشه برایم خاطره انگیز است،دقیقا از اول ابتدایی تا پیش دانشگاهی با دقت و وسواس هر چه تمامتر این روز را به چه مفصلی جشن میگرفتیم و ناگفته نماند که هدف بیشتر از اینکه قدر دانی اززحمات نه چندان زیاد معلمین باشد خوش گذراندن خودمان بود و حتی شده برای یک روز از زیر درس و کلاس در رفتن...کمتر معلمی بود که واقعا...
-
امروزمان را در یابیم....
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 22:25
حال زمان ناپایداریست که خیلی زود به گذشته تبدیل میشود...این ساده ترین و قابل فهم ترین تعریف از زمان حال است... گاه یادمان میرود الانی را که داریم به آینده فکر میکنیم یا در گذشته سیر،زمانیست که موقعی آینده مان بوده و برایش برنامه ها داشته ایم، اما درست چند لحظه بعد میشود گذشته مان که شاید بی حاصل هم باشد و از دست...
-
اینجاو بهار هایش...
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 19:22
بوی باران, بوی سبزه ,بوی خاک شاخه های شسته ,باران خورده ,پاک آسمانِ آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس ,رقص باد نغمه های شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بها ر خوش بحال روزگار ... خوش بحال چشمه ها و دشتها خوش بحال دانه ها و سبزه ها خوش بحال غنچه های نیمه باز خوش بحال دختر میخک که میخندد...
-
شراب تلخ میخواهم...
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 12:49
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم زدنیا و شرو شورش همین... خسته ام از شرو شورِِ این دنیا... میخواهم فارغ از هر چیزی و هرکسی حتی اگر شده دمی بیاسایم... هست چیزی که مرد افکن باشد زورش؟شرابِ تلخ؟ حتی اگر تلختر از زَهر باشد...مهم نیست ...فقط باشد...هست؟ چیزی غیر از مرگ...هست آیا؟ ... پ.ن1:کاش بشود...
-
چند خطی ناقابل برای استاد اصغر فرهادی...
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 20:01
چه چیز میتوان گفت برای اسکار اصغر فرهادی که در میان این همه بد نامی ایران در دنیا هنرش را اینگونه به رخ کشیدو برای مردمش بغضی در گلو و غروری وصف ناشدنی و اشکی در چشم حاصل از خوشحالی بی حدشان بر جای گذاشت؟ میشد این همه ذوق را در چهره مردم در سطح شهر دیدامروز... اینجور مواقع کلمه ها سخت به ذهن می آیندو تو میمانی چه...
-
حکایت من و اینجا...
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 22:01
من اینجا ریشه در خاکم . . . من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید سرود فتح میخوانم و میدانم تو روزی باز خواهی گشت... پ.ن1:قطعه شعر بالا اثریست از "فریدون مشیری". پ.ن2:دلم هوای رفتن دارد از این دیار...من اینجا دلم بس تنگ است...میخواهم قدم در راه بگذارم نه بی برگشت...ولی بروم ببینم آسمانش هر کجا همین...
-
.......
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 19:07
...قرار بود تاریخ پریروز(شنبه) و ساعت حدودا یازده شبش برای این پست درج شود ولی نشد...پرید... ملالی نیست دوباره مینویسم نوشتنی ها را باید نوشت...مثل آنشب که نمیشودولی... گفتنی کم نیست برای این ویرانه سرا ...به هر طرف که مینگری نبودنهاییست که باید باشند که باید میبودندبه هر طرف که مینگری سر مایه هاییست که به یغما...
-
بوی بهبود ز اوضاع جهان میخواهم...
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 22:41
مدتهاست که دلم میخواهد از ته دل زمزمه کنم: بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم اما به دل من نیست که... آدم نا امیدی نیستم...از اینا هم که هی آیه یاس میخوننم نیستم...از ناله کردنم خوشم نمیاد... ولی یه چیزی از درونم تازگیها بهم نهیب میزنه که تا کی میخواهی نیمه پر لیوانی را ببینی که خالیست...که مدتهاست شکسته...که آن لیوان را...
-
برای این روزهایم...
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 00:06
مانده ام در هزار توی زندگی...اینروزهایم شده سوال زندگی ...جوابی ندارد...جوابی ندارم...این را میدانم ولی... ولی باز میپرسم از آخرش...راستی آخرش چیست؟ هرچه باشد نابودی نباشد...مرگ پایان زندگی درام مان نباشد...(هنوز عادت نکرده ام در لحظه زندگی کنم) اینجا که چیزی ندارد...هیچ...خوشی هایش هم یجوریند...غمهایش اما طولانی......
-
طوفان من سیتی....
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 22:53
بازی زیبای بین من سیتی و منچستریونایتد عصر کسل کننده امروزم رو کمی جان بخشید... الحق که فوتبال فوق العاده زیبایی بود...این را کسانی که به فوتبال علاقه دارندو میبینند خوب درک میکنند...طرفدار هیچکدام از این تیمها نیستم ولی دوست داشتم سیتی ببرد با این که فرگوسن را خیلی دوست دارم...فرگوسن تمام نشدنی را... خیلی وقت بود...
-
ما...
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 12:42
این روزها مدام این جمله جان لاک در ذهنم آمدو شد میکند... "آدمها آنقدر احمقند که از گزند راسوها و روباها می گریزند و خود را با رضایت به دندان شیر میسپارند و حتی آنجا را امن هم میدانند"
-
23سالگی...
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 15:53
امروز 23ساله شدم... 5مهر ها می آیند و میروند به سرعت... 5مهرها دچار خود درگیری میشوم احساس پوچی میکنم پر میشوم از خالی... 5مهرها غریبند ...بی رحمند...در گوشم فریاد میزنند...بر سرم هوار میشوند...ازم نتیجه میخواهند... وقتی فکر میکنی به 23سالگیت به اندوخته ات به جایگاهت به ....به یکباره خالی میشوی... پ.ن: چرخ بر هم زنم...
-
از مدرسه تا دانشگاه...
جمعه 1 مهرماه سال 1390 00:17
با اومدن پاییز با جون گرفتن دوباره ماه مهر باز همون حس مذخرف لعنتی تو وجودم جون میگره نمیدونم چیه شاید یه جور دلتنگیه که از اولین روز دبستانم باهام بوده... یادش بخیر غوغایی کردم روز اول مدرسه همه رو درگیر کرده بودم خاصه مامانمو بنده خدا چقد تلاش کرد تا تونست منو سر کلاس بشینونه...یه ماهی طول کشید تا بلخره کنار اومدم...
-
وجودی که مثل همیشه عدم است...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 20:56
این روزها خبر از اختلاسی بزرگ است...البته ماهم هستیم ولی مثل همیشه انگار نیستیم مثل همیشه ریز میبینندمان یا اصلا نمیبینند ... خودشان میگویند خودشان تکذیب میکنند خودشان رسانه ای میکنند خودشان ...ما هم هستیم انگار...گاهی اوقات از افکار عمومی هم صحبت به میان میاید ... میگویند باید موضوع روشن شود برای همان افکار مذکور ولی...
-
گل آینه
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 11:13
مو پریشانهای باد با هزار دامن پر برگ بیکران دشتهارا درنوردیده میرسد اهنگشان از مرز خاموشی: ساقه های نور میرویند در تالاب تاریکی. رنگ میبازد شب جادو. گم شده آینه در دود فراموشی. در پس گردونه خورشید گردی میرود بالا زخاکستر. وصدای حوریان و مو پریشانها می آمیزد با غبار آبی گلهای نیلوفر: باز شد درهای بیداری. پای درها لحظه...
-
درد این است که...
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 15:02
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت پ.ن: همچنان امید وار ادامه میدهم...
-
باغبان//
جمعه 6 خردادماه سال 1390 19:33
ای باغبان ای باغبان در ما چه در پیچیده ای گر برده ایم انگور تو تو برده ای انبان ما
-
خرداد...
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 21:17
باز هم خرداد... و دوباره ما که خاطراطمان جون میگیرد... خاطرات آدمهایی که دیگر جون ندارند ... وچشمانمان که قطرهای اشک تنها واکنششان به یاداوری آن خاطرات است... بازهم خرداد دوان دوان... ودوباره ما که دیگر عادت کرده ایم به تلخیهایش به شیرینیهایش به حوادثش...
-
شکست...
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 16:46
چه طعم تلخ گزنده ای داره شکست... آنقدر تلخ که سالها در خاطرت میماند... چرا آنقدر که شکستها ماندگارند پیروزیها نیستند؟ چرا آنقدر که شکستها تلخند موفقیتها شیرین نیستند؟ چرا آنقدر که زیاد شکست میخوریم کم برنده ایم؟؟؟ چرا همیشه در زندگی تلخیها پیروزند؟ چرا...؟
-
درباب نمایشگاه کتاب...
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 16:04
امسالم با کش وقوسهای فراوون بلخره تصمیم گرفتم یه سرکی به نمایشگاه (کتاب)بزنم ودر این گشت و به اصطلاح گذار خواهرم هم همراهیم کرد یعنی اصلا بیشتر بخاطر اون بود که منم رفتم...که تصمیم هم بر این شد که با وسایل نقلیه عمومی بریم دیگه از وضعیتی که مترو داره و شما هم بهتر وبیشتر از من میدونید نمیگم و میگذرم ...خلاصه باهر...
-
شروع...
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 15:21
شروع به نوشتن کردن در این دنیای مجازی @دنیایی که نه سر داره و نه ته هم ... به هر حال من شروع کردم واین مهمه که حالا جایی رو دارم واسه دغدقه هام @واسه هر چیزی که دلم بخواد راجع بهش بنویسم و ... حالا دیگه خودمونم داریم میشیم مجازی!!!گاهی اوقات فکر میکنم اینطوری حتی بهتره برای مایی که خیلی نمیتونیم حرفامونو راحت رودر رو...